اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 6

پدیدآورجعفر سبحانی

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1910 بازدید
اسماء و صفات خدا در قرآن تفسير قرآن مجيد(موضوعي) 6

جعفر سبحانى

النصير، النور

126 - النصير

لفظ نصير در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «وَ إنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نَعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(انفال،40).
«بگو اگر روي گردانيد بدانيد كه خدا مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهنده‏اي است».
2 - «وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ المَوْلي وَ نِعْمَ النَّصِيرُُ»(حج، 78).
«به خدا پناه بريد او مولاي شماست، نيك مولا و نيك ياري دهنده‏اي است».
3 - «وَ كَفي بِرَبِّكَ هادِيا وَ نَصِيرا»(فرقان، 31).
«كافي است كه پروردگارت راهنما و ياري دهنده است».
4 - «وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفي بِاللّهِ وَلِيّا وَ كَفي بِاللّهِ نَصِيرا»(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاه‏تر است، كافي است كه خدا ولي و ياري دهنده شماست».
«نصير» از ماده «نصير» به معني عون و كمك گرفته شده است، تفاوتي كه با ناصر دارد، اين است كه «نصير» دلالت بر مبالغه مي‏كند، و يكي از مظاهر اين صفت اين است كه رسولان و مؤمنان را در همين جهان كمك مي‏كند چنان‏كه مي‏فرمايد:
«إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الحَياةِ الدُّنْيا»(غافر، 51).
«ما رسولان و مؤمنان را در زندگي دنيا كمك مي‏كنيم».
همچنين است آيات ديگر كه از ياري كردن خدا در جنگ‏ها و نبردها گزارش مي‏دهند، بلكه مي‏توان گفت خدا همه بندگانش را كمك مي‏كند، ولي برخي از آنها مؤمن و سپاسگزار و برخي ديگر كافر و نعمت نشناسند.

127 - النور

لفظ «نور» در قرآن 41 بار آمده، و فقط در يك مورد وصف خدا قرار گرفته است چنان كه مي‏فرمايد:
«أللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ المِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةِ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِيء وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلي نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ لِلنّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيٍ عَِلِيمٌ»(نور: 35).
«خدا نور آسمانها و زمين است، مَثَل نور او بسان چراغداني است كه در آن چراغي باشد، آن چراغ در درون شيشه، و آن شيشه بسان ستاره درخشنده، از روغن درخت پربركت زيتون كه نه شرقي است و نه غربي برافروخته مي‏شود، نزديك است روغن آن روشني بخشد، هر چند آتشي به آن نرسد، نوري افزون بر نور ديگر، خدا هركس را كه بخواهد به سوي نور خود هدايت مي‏كند، خداوند براي انسانها مثالهائي مي‏آورد و خدا بر همه چيز آگاه است».
«ابن فارس» مي‏گويد: نور حاكي از روشني است، و به روشنائي كه به چشم مي‏تابد، نور مي‏گويند، و آن روشنائي كه از اجسامي مانند خورشيد و ماه و ستارگان حاصل مي‏شود، نيز نور ناميده مي‏شود. خلاصه هر چيزي كه راه را روشن سازد، نور است.
ولي از نظر قرآن نور معني گسترده‏تري دارد و آنچه را كه راه سعادت را نيز روشن سازد، نور ناميده مي‏شود.
به خاطر اين گسترشي كه در معني نور وجود دارد، قرآن امور معنوي را كه راه سعادت را مي‏نمايانند نور مي‏نامد. مانند: پيامبر، قرآن، تورات، و ايمان. چنان كه مي‏فرمايد:
1 - «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ»(مائده: 15).
«از سوي خدا به سوي شما نور و كتاب روشنگر آمد».
2 - «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُورا مُبِينا»(نساء: 174).
«به سوي شما نور روشني‏بخش نازل نموديم».
3 - «إِنّا أَنْزَلْناَ التَّوْراةَ فِيها هُديً وَ نُور»(مائده: 44).
«ما تورات كه در آن راهنمائي و روشنائي است، نازل كرديم».
4 - «أللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِليَ النُّورِ»(بقره: 257).
(خداوند ولي كساني است كه ايمان آورده‏اند، آنان را از تاريكي به سوي نور هدايت مي‏كند».
آيه اخير در صدد بيان شأن خدا است و آن اين كه افراد مؤمن در پرتو ولايت خدا از كفر خارج شده و به وادي ايمان وارد مي‏شوند.
مسلما نور در محاورات عرب همان نور حسّي است، ولي از طريق استعاره و مناسبتي كه ميان نور حسي و هدايت‏هاي الهي هست، هدايت‏هاي الهي و اسباب آنها نيز نور ناميده شده است.
در آيه گذشته خدا به عنوان «نور» معرفي شده است، و نكته آن اين است كه «نور» چيزي است كه خود ظاهر است و اشياء ديگر را نيز ظاهر مي‏سازد، و وجود خدا نيز همين‏گونه است، زيرا وجود خدا قائم به ذات و ظاهر به نفس است، و قيام و ظهور ساير موجودات به واسطه او است، و از آنجا كه تعريف نور حسّي، بر وجود خدا نيز منطبق است، خدا نور ناميده شده است.
از آنجا كه نور داراي مراتب است، از نور ضعيف گرفته تا متوسط و شديد، وجودي كه ظاهر كننده اشيا است، نيز داراي مراتب مختلف است، ولي در عين حال وجود امكاني كه خود روشني‏بخش است، وابسته به نور واجب بوده و يك لحظه جدائي از منشأ، مايه نابودي آن است.
در آيه ياد شده خدا نور آسمانها و زمين معرفي شده است، زيرا پديد آرنده آسمانها و زمين است.
در اين مورد سخني را كه قبلاً از ابوالشهداء حسين بن علي عليه‏السلام نقل كرديم، به ياد آريد:
«أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتّي يكون هو المُظْهِرُ لك» : آيا براي غير تو ظهور و بروزي هست كه براي تو نيست تا اين كه ظاهر كننده تو باشد؟
از اطلاق لفظ نور بر خدا مي‏توان نتيجه گرفت كه وجود خدا آشكار است و هيچ نوع ابهامي به وجود ا و راه ندارد، او به خودي خود آشكار است، و ظهور اشياء ديگر در پرتو او صورت مي‏گيرد، و به خاطر همين ظهور تكويني است كه تمام ذرّات جهان تسبيح‏گوي او مي‏باشند، چنان كه مي‏فرمايد:
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَالطَّيْرُ صافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ»(نور: 41).
«نديدي كه آنچه در آسمانها و زمين است و مرغان پرواز كننده خدا را تسبيح مي‏كنند، و هريك دعا و تسبيح خود را مي‏داند».
هرگاه اين موجودات، خدا را تسبيح مي‏گويند، طبعا او را مي‏شناسند، زيرا تسبيح با جهل و ناآگاهي معني ندارد، و از آيه ديگر استفاده مي‏شود تمام ذرّات جهان هستي ثناگويان درگاه هستي مي‏باشند، هرچند انسان كيفيت آن را نمي‏داند. چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ إِنْ مِنْ شَئٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»(اسراء: 44).
«چيزي نيست مگر اين كه با ستايش خود خدا را تنزيه كنند، ولي شما تنزيه آنها را نمي‏فهميد».

حرف واو

128 - الواحد

لفظ «واحد» در قرآن سي بار آمده و در 21 مورد وصف او قرار گرفته است، برخي را يادآور مي‏شويم:
1 - «وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إلهَ إلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيم»(بقره: 163).
«خداي شما خداي يگانه است خدائي جز او كه رحمان و رحيم است، نيست».
2 - «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إلهٌ واحِدٌ»(مائده: 73).
«آنان گفتند: خدا سومين سه تا است، كافر شدند. و جز خداي يكتا خدائي نيست».
3 - «ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار»(يوسف: 39).
«آيا خدايان پراكنده خوب است يا خداي يگانه غالب»؟.
4 - «لا تَتَّخِذُوا إلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إلهٌ واحِدٌ»(نحل: 51).
«نگوئيد دو خدا، بلكه آن خداي يگانه است».
معني واحد كه معادل آن در زبان فارسي لفظ «يك» است، روشن است. ولي بايد توجه داشت كه هدف از توصيف خدا به واحد نفي نظير است و مثل است و به تعبير ديگر مقصود اين نييست كه خدا يك واحد عددي است، يعني مانند يك فرد از انسان است، بلكه هدف اين است كه تعدّد ندارد.
و به عبارت ديگر : آنان كه خدا را دو تا يا سه تا مي‏انگارند چون براي او نظيري مي‏پندارند، قرآن با توصيف خدا به واحد اين تعدد را نفي مي‏كند، چنان كه با لفظ «أحد» تركيب و كثرت در اجزاء را باطل مي‏شمارد.
توحيد خدا مراتبي دارد كه به اجمال يادآور مي‏شويم:
1 - توحيد در ذات: دو معنا دارد:
الف) مثل و مانندي ندارد.
ب ) بسيط است و اجزاء ندارد نه در خارج و نه در ذهن.
2 - توحيد در صفات يعني صفات خدا عين ذات او است، نه زائد بر ذات.
3 - توحيد در خالقيت: در صفحه هستي آفريدگاري، بالذات جز او نيست.
4 - توحيد در ربوبيت: مدبّر انسان و جهان خدا است.
5 - توحيد در حاكميت: جز خدا كسي به ديگري حق حكومت ندارد.
6 - توحيد در طاعت: يعني مطاع بالذات جز او كسي نيست.
7 - توحيد در تشريع: قانونگذاري مخصوص او است.
8 - توحيد در عبادت: تنها او شايسته پرستش است.
توصيف خدا در اين آيات به وصف وحدت ممكن است ناظر به توحيد در ذات باشد، و اين كه براي او نظير و مانندي نيست، همچنان كه جزء عقلي و خارجي نيست، و در عين حال مي‏تواند ناظر به معني وسيعي باشد و آن اين كه خالق و مدبّري جز او نيست، آنچه كه مهم است، تبيين توحيد ذاتي خدا است، و اين كه مي‏گوئيم خدا يكي است، مقصود چيست؟
محقّقان مي‏گويند: وحدت بر دو نوع است:
1 - وحدت عددي: و آن اين كه از يك مفهوم كلي كه قابليت پيدايش افراد كثير را دارد، فقط فردي به وجود آيد، مانند مفهوم خورشيد كه در عالم حسّ ما يك مصداق بيش ندارد هرچند ممكن است در عوالم دور از حسّ ما خورشيدهاي ديگري باشد. و چون از وجود آنها اطلاع نداريم، مي‏گوئيم آفتاب يكي است اين وحدت را، وحدت عددي مي‏نامند.
در توحيد عددي ملاك وجود يك مفهوم كلي است كه نسبتش به افراد مختلف يكسان است، گرچه يك فرد بيش ندارد.
2 - وحدت حقّه: در اين وحدت مفهوم كلي مطرح نيست، بلكه تمام توجه به خارج است و آن اين كه واقعيت يك شئ تعدد بردار نباشد، يعني اثنينيت و تكثّر نپذيرد، مثلاً هرگاه وجود مطلق را از هر نوع اضافه به ماهيت قطع نظر كنيم، براي وجود صرف، ثاني و نظير نيست، زيرا فرض اين است كه جز وجود، چيز ديگري مطرح نيست و هيچ‏نوع تميزي كه مايه اثنينيت باشد، در آن وجود ندارد. در اين صورت چنين وجود تعددپذير نيست.
براي تقريب ذهن يادآور مي‏شويم مفهوم شيريني يا ترشي هر يك از اين دو مفهوم، وحدتي دارد تا به سوي چيزي اضافه نشود، نمي‏توان براي آن كثرت و اثنينيت تصوّر كرد، آنگاه تعدد مي‏پذيرد كه بگوئيم شيريني قند و شيريني عسل، و هرگاه پاي غير از ميان برداشته شود، مفهوم شيريني به وحدت خود باز مي‏گردد.
هرگاه در واقعيت خارج، وجودي باشد كه در آن جز هستي چيزي نباشد و طبعا از هر نوع حد و مرزي پيراسته گردد، مسلما چنين وجودي كثرت و تعدّد بر نمي‏دارد، زيرا ملاك كثرت، نفوذ غير در شئ است، و فرض اين است كه جز وجود و هستي چيزي در آن نيست. بنابراين اگر مي‏گوئيم خدا واحد است، مقصود از واحد همين است يعني واقعيتي است كه تعدد و اثنينيت نمي‏پذيرد.
در روز جمل كه برق شمشيرها خواب را از چشمها ربوده و جانها را به لب آورده بود، مردي برابر امام قرار گرفت و عرض كرد اين گفتار را براي من تفسير كن، كه مي‏گوئيم «خدا يكي است» مردم از هر طرف به وي اعتراض كرده و گفتند: حالا جاي چنين پرسش است؟ امام عليه‏السلام فرمود: او را رها كنيد، آنچه را او مي‏خواهد، همان است كه ما آن را از طرف درگير مي‏خواهيم.
امام عليه‏السلام فرمود: اين كه مي‏گوئيم خدا يكي است، چهار احتمال دارد:
1 - خدا يكي است مقصود وحدت رياضي و عددي باشد.
2 - خدا يكي است، مقصود از آن وحدت نوعي باشد. مانند انسان كه يك نوع از حيوان است. خدا را نمي‏توان با يكي از اين دو معناي وحدت توصيف كرد، زيرا چيزي كه دومي ندارد در باب اعداد وارد نمي‏شود، واحد عددي جائي است كه از يك مفهوم كلي يك فرد پيدا شود درحالي كه امكان فرد ديگر، نيز باشد. در صورتي كه خدا واحد است نظير او محال است.
دومي نيز بر خدا اطلاق نمي‏شود زيرا لازمه آن اين است كه خدا شبيه افراد ديگر در اين واقعيت نوعي باشد، و حال آن كه خدا مثل و نظير ندارد.
و اما دو معنائي كه قابل حمل بر خداست، عبارتند از:
3 - خدا يكي است يعني براي او مثل و مانندي نيست.
4 - خدا يكي است يعني اجزاء ندارد، بلكه «أحديّ المعني» است يعني نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم، قابل تقسيم نيست.
در قرآن مجيد اسم «واحد» همراه با اسم «قهّار» وارد شده است چنان كه مي‏فرمايد: «هُوَ اللّهُ الواحِدُ القَهّار» و شايد هدف از كنار هم آمدن اين دو اسم بيان برهان «واحد» بودن است، و آن اين كه هر موجود محدود و متناهي مقهور حدود و قيود حاكم بر آن مي‏باشد. هرگاه خدا از هر نظر قاهر باشد، طبعا حدّي بر آن حكم نخواهد كرد. و محدود نبودن ملازم با قاهريت است، و ناگفته پيداست موجود بي‏حد و بي‏مرز، تعدّد بردار نيست، زيرا هرگاه دومي فرض شود، اين موجود بي‏مرز، مرز خواهد داشت.

قرآن و نفي تثليث

يكي از اهداف توصيف خدا به وحدانيت رد انديشه تثليث است كه جزء عقائد مسيحيان است و حاصل گفتار آنها اين است كه واقعيت خدا را موجودي تشكيل مي‏دهد كه براي خود داراي سه جزء يا سه فرد است كه در عين تعدد، داراي وحدت مي‏باشند، و خدا يكي از اين سه جزء يا سه فرد است. از آنجا كه تبيين تثليث همراه با وحدت حامل تناقض در خود فرضيه است، تاكنون هيچ متكلم مسيحي نتوانسته است اين فرضيه دربرگيرنده تناقض را به صورت معقول تصوير و تبيين كند، تا چه رسد كه بر حقانيت آن دليل اقامه كند.
قرآن مجيد از طُرق گوناگون انديشه تثليث را ابطال كرده است كه برخي را يادآور مي‏شويم:
گاهي قرآن بر بشر بودن مسيح و مادر او تصريح مي‏كند كه مانند ساير پيامبران زندگي مادي داشتند در اين صورت مسيحي كه مي‏خورد و مانند ديگران زندگي مي‏كرد چگونه مي‏تواند خدا و يا يكي از افراد تثليث باشد؟ چنان كه مي‏فرمايد:
«ماَ المَسِيحُ بْنُ مَرْيَمْ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ»(مائده: 75).
«مسيح فرزند مريم پيامبري بيش نبود كه قبل از او نيز پيامبراني آمده‏اند، و مادر او صديقه است و هر دو غذا مي‏خوردند».
بنابراين زندگي مادّي مسيح و مادرش مريم نشانه نفي الوهيت او است.
و گاهي قرآن از راه ديگر انديشه تثليث را رد ميكند و آن اين است كه چگونه مي‏توان مسيح را به الوهيت توصيف كرد درحالي كه خدا اگر بخواهد؛ او و ساير افراد ديگر بشر را از بين مي‏برد، چنان كه مي‏فرمايد:
«لَقَدْ كَفَر. الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ المَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيئا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ المَسِيحُ ابنَ مَرْيَمَ وَ أُمُّهُ وَ مَنْ فِيالأَرْضِ جَمِيعا»(مائده: 17).
«بگو آنان كه مي‏گويند: خدا همان مسيح فرزند مريم است، كافر شده‏اند. در پاسخ آنها بگو: چه كسي مي‏تواند مانع مشيّت الهي گردد اگر بخواهد مسيح فرزند مريم و مادرش و همه اهل زمين را به هلاكت رساند».
بنابراين قاهريت خدا و مقهور بودن مسيح گواه بر اين است كه مسيح فاقد الوهيت است.
گاهي قرآن از برهان سوم بهره مي‏گيرد و آن اين كه برخي از نصاري مسيح را فرزند خدا مي‏دانند، و يادآور مي‏شود كه واقعيت فرزندداري جز اين نيست كه جزئي از پدر جدا شده و در رحم مادر به تدريج پرورش پيدا كند، تا مثل خود پدر گردد. و اگر خدا داراي فرزند باشد، قهرا مادي خواهد بود و بايد براي آن حركت، زمان و مكان و تركيب فرض كرد، درحالي كه خدا بالاتر و برتر از اين امور است، چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانَتُونَ؛ بَدِيعُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذا قَضي أَمْرا فَإنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(بقره: 116، 117).
«مي‏گويند: خدا براي خود فرزند برگزيده است، منزّه است او، بلكه هرچه در آسمانها و زمين است از آنِ اوست، و همه فرمانبردار او مي‏باشند. او آفريننده آسمان و زمين است، هرگاه چيزي را اراده كند، مي‏گويد موجود باشد، و آن چيز موجود مي‏شود».
لفظ «سبحانه» در جمله «اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدا سُبْحانَهُ» ممكن است ناظر به همين گفتار پيش باشد، كه فرزند داشتن لوازمي دارد كه خدا از آن منزّه است، ولي در عين حال جمله ديگر نيز نوعي گواه بر تنزيه خدا از فرزند مي‏باشند: مثلاً جمله «لَهُ ما فِي السَّمواتِ وَ الأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانتُونَ»ممكن است ناظر به اين باشد كه تصوير فرزند براي خدا، تصوير ثاني براي او است، و طبعا او نيز قاهري مانند خدا خواهد بود، درحالي كه آنچه كه در جهان آفرينش است، از آسمانها و زمين همه فرمانبردار او هستند، نه نظير و همتاي او.
و جمله «وَ إِذا قَضي أَمْرا..» ممكن است ناظر به اين باشد كه «فرزندداري» در گرو پرورش جزئي از موجود در مدت چند ماه است، درحالي كه ايجاد خدا، ايجاد فوري است نه ايجاد تدريجي، او هر موقع بخواهد و اراده‏اش تعلّق پيدا كند، فورا محقّق مي‏شود، البته معني اين سخن اين نيست كه در جهان فعل تدريجي وجود ندارد، بلكه بايد فعل الهي را دو نوع تقسيم كرد:
هرگاه فعل مباشري خدا باشد، طبعا نمي‏تواند حالت انتظاري داشته باشد و بايد به صورت دفعي وجود پيدا كند، و از آنجا كه فرزندخواهي مربوط ببه خود خداست، با توجه به كمال فاعل تدريج، متصور نخواهد بود.
ولي اگر فعل، فعل تسبيبي او باشد مسلما تدريجي خواهد بود. و در عالم ماده تدريج است به خاطر اين است كه قابليت‏ها به‏طور تدريج پديد مي‏آيند طبعا فيض وجود نيز رنگ تدريج به خود مي‏گيرد.
خلاصه بايد افعال خدا را به دو نوع تقسيم كرد، فعلي كه در گرو مقدمه پيشين نيست، جز فاعل(خدا) در آنجا مطرح نمي‏باشد تدريج در آن متصور نيست، و فعل در گرو قابليت‏هاي پيشين است و خود قابليت‏ها تدريجا حاصل مي‏شوند، قبض به تبع تدريجي بودن قابليت‏ها، تدريجي بوده، هرچند هر فيض نسبت به قابليت خود دفعي و آني است.
دقت در دو آيه ياد شده ما را به عظمت قرآن و اين كه نازل گرديده از فراسوي طبيعت است متوجه مي‏سازد و هرگز يك انسان دور از تمدن و مسائل علمي بدون استمداد از وحي نمي‏توانست در دو آيه كوتاه چنين براهين فلسفي بر نفي تثليث و اثبات تنزيه خدا بياورد.

129 - الواسع

لفظ «واسع» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ لِلّهِ المَشْرِقُ وَالمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ»(بقره: 115).
«مشرق و مغرب از آنِ خدا است به هر سو كه رو كنيد همان‏جا رو به خدا است، خدا محيط و دانا است».
2 - «إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ المَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الأَرْضِ»(نجم:32).
«آمرزش پروردگار تو وسيع است، او به شما آنگاه كه شما را از زمين آفريد، آگاه‏تر است».
«واسع» از «وُسع» گرفته شده كه خلاف «ضيق» و تنگي است، قطعا مقصود واقعي از «سعه» و «ضيق» با توجه به متعلّق روشن مي‏شود، در آيه نخست چون يادآور مي‏شود به هر طرف رو كنيد آنجا خداست طبعا مقصود از واسع احاطه وجودي خداست، ولي در آيه دوم مقصود گسترش مغفرت الهي است، چنان كه در آيات ديگر نيز وسعت ناظر به علم و يا فعل الهي است چنان كه مي‏فرمايد: «وَسِعَ كُلّ شَيءٍ عِلْما»(طه:98) «دانش او به همه چيز احاطه دارد»، «قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيءٍ عِلْما»(طلاق:12)أ« از نظر دانش بر همه چيز احاطه دارد». «رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيءٍ»(اعراف: 156):«رحمت من همه چيز را فرا گرفته است».

130 - الوالي

لفظ «والي» در قرآن يك بار و به عنوان وصف خدا آمده است، چنان كه مي‏فرمايد:
«وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ»(رعد: 11).
«هرگاه خدا براي مردمي عذاب يا مصيبت بخواهد، براي آن دافعي نيست و براي آنان جز خدا سرپرستي نيست كه عذاب را از آنان دفع كند».
لفظ «والي» از «ولي» گرفته شده كه به معني قرب و نزديكي است، زيرا نزديكي انسان به انسان است كه يك نوع اولويتي در او پديد مي‏آورد، و مقصود از والي در آيه متولي و سرپرست انسان است، كه به حكم سرپرستي، شر را از او دفع كند، و اين تنها خداست كه وليّ همه انسانهاست و اراده او نافذ و قاطع است.

131 - الوَدُود

لفظ «ودود» در قرآن دو بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان كه مي‏فرمايد:
«وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ»(هود: 90).
«از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد پس به سوي او برگرديد، پروردگار من مهربان و دوستدار(بندگان خويش) است».
«إِنَّهُ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ؛ وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُود»(بروج: 13، 14).
«او است كه مي‏آفريند و پس از مرگ باز مي‏گرداند، او آمرزنده و دوستدار است».
«ابن فارس» مي‏گويد: «ودود» بر وزن «فعول» حاكي از محبت است، و مي‏تواند به معني مفعول(محبوب) باشد زيرا خدا محبوب اولياء و مؤمنان است، و مي‏تواند به معني فاعل باشد(دوستدار) مانند غفور كه به معني غافر است و مفاد آن اين است كه خدا بندگان صالح خود را دوست مي‏دارد. و از اين كه در كنار رحيم و غفور آمده است، مناسب همان معني دوم است.
نمايش اين اسم در زندگي بشر روشن است، بشر با اعمال صالح خود مي‏تواند محبوبيتي در ميان مردم كسب كند چنان كه مي‏فرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدّا»(مريمم: 96).
«آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، خدا دوستي آنها را در دلها مي‏افكند».

مقالات مشابه

ارتباط اسماء الهی با محتوای آیات در سوره آل‌عمران

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, سیدابراهیم مرتضوی

ارتباط معنايي اسماي حسناي خداوند در فواصل آيات با محتواي آن ها

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

جایگاه رحمت الهی در تفاسیر فریقین

نام نشریهپژوهش‌های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی

بررسی و نقد دیدگاه صاحبان تفسیر المنار درباره‌ی قاعده‌ی بلاکیف

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, عبدالله میراحمدی

مفهوم‌شناسی تربیتی هم‌نشینی برخی از اسمای الهی در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی

نام نویسندهمحسن قاسم‌پور, مهدی مطیع, پیمان کمالوند

معناداری یا بی‌معنایی گزاره‌های قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمینا شمخی

بررسی صفات خبری موهم داشتن اعضاء و جوارح برای خداوند با نظر به تفاسیر شیعه و اهل سنّت

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهرداد صفرزاده, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه